.

صبح شد، خیر است 🌤☘️

+ تاريخ ۱۴۰۳/۰۲/۱۰ساعت 7:57 نويسنده ریحان |

.

هرشب سیاه تر از شب قبل

.

.

اگه استاد نویدِ اومدن روزهای خوب را بعد از این روزهای افتضاح نمی داد، کلاس را نمی رفتم.. ولی امروز چیزهایی گفت و حتی یه دانشجو از ترم ۴( رهاشدگی) برای تبریک روز روانشناس اومد تو کلاس و از تغییرات و بهبودش گفت که دلم گرم شد به روزهای روشن و طلایی آینده!

الان در این مرحله طرحواره های اعتماد و محرومیت فعال شده اند و عجیب اذیت می‌کنند..

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۳/۰۲/۱۰ساعت 2:46 نويسنده ریحان |

.

کسی به سنگ‌ها گفت:

انسان شوید!
سنگ‌ها گفتند:

ما هنوز به اندازه‌ی کافی سخت نیستیم.

-اریش فرید

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۳/۰۲/۰۹ساعت 2:23 نويسنده ریحان |

.

چفدرررر دلم میخواد برای این اختلال خوابم دارو بخورم و نمیتونم..نمیشه.. سر در حال انفجاره.. :/

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۳/۰۲/۰۹ساعت 2:15 نويسنده ریحان |

.

زندگی همچون لباسی بدقواره و بی ریخت به تنمان زار می زند!
.
‌.
.
#ریحان_نوشت

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۳/۰۲/۰۴ساعت 17:36 نويسنده ریحان |

.

خداوند به میکائیل گفت:

آنچه آدمی را سیر می‌کند، نان نیست،

نور است

و

مادامی که انسان، به جای نور، نان می خورد، گرسنه خواهد ماند!

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۳/۰۱/۱۰ساعت 19:29 نويسنده ریحان |

.

چگونه می‌شود به شاخه‌ی شکسته فهماند

که باد عذرخواهی کرده است؟

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۳/۰۱/۰۹ساعت 17:47 نويسنده ریحان |

.

خرّم آن روز کزین منزل ویران بروم..

.

‌.

+ تاريخ ۱۴۰۳/۰۱/۰۸ساعت 17:20 نويسنده ریحان |

.

غمم را بغل کردم و از خانه بیرون زدیم.. در آغوش هم، های های گریستیم و به نقش جهان رسیدیم.. دوست را دیدیم .. پای قصه‌ی حمزه خوشبخت دست زدیم و ترانه‌ی " خوشا فصلی که دور از غم... " را زمزمه کردیم، برای افطار حلیم بادمجان خریدیم و بعد به خانه برگشتیم .. راستی غلطیدن اشک شور روی گونه به سمت دهان که روزه را باطل نمی کند؟!

.

‌.

+ تاريخ ۱۴۰۳/۰۱/۰۸ساعت 3:57 نويسنده ریحان |

.

حتی بهار هم نمی تونه یه دلِ نیمه جون را زنده کنه..مگر دمِ مسیحاییِ کسی؛ که آن هم، لا موجود !

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۳/۰۱/۰۳ساعت 0:5 نويسنده ریحان |

.

الان که از خرید اومدیم و کلید ندارم و نشسته ام روی پله ها تا همسر و بچه ها از آرایشگاه برگردن، آرزو کردم کاش با همسایه بالایی اینقدر صمیمی بودیم که می رفتم زنگشون را می زدم و می رفتم داخل!

گل می گفتیم و گل می شنیدیم :)

من از شلوغی و هیاهوی خیابون ها می گفتم، اونم از مسائل روزانه و شخصی اش مثلا ! و درحالی‌که داشتم چای تازه دم را لاجرعه سر می‌کشیدم، آقای الف زنگ می زد که ما اومدیم خونه، بیا پایین

.

رویای قشنگی بود

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۸ساعت 23:46 نويسنده ریحان |

.

روزهای آخر اسفند؛

نه آن‌قدر لطیف است و نه آن‌قدر سخت

یک‌جورهایی برزخ‌مانند می‌ماند.

خسته‌ای شاید و پرامید،

دلهره داری شاید و ایمان،

اضطراب داری برای نو شدن سالی که نمی‌دانی چقدر قرار است تو را خوشحال یا ناراحت کند. همه برایت نیک آرزو می‌کنند، اما تهِ دل تو یقین گم شده‌است؛ شاید...

.

‌.

#از_اینور_اونور

.

‌.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۶ساعت 20:8 نويسنده ریحان |

.

شایدهم یک رگ در قلبم مسدود شده است، همان رگی که امید، عشق و شادی را به قلبم می‌آورد..

.

.

#از_اینور_اونور

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۶ساعت 20:6 نويسنده ریحان |

.

۱۵ دقیقه کشو مرتب کردم، ۵ ساعت استراحت کردم.. نمی‌دونم دقیقا مشکلم چیه ولی خیییلییی بی انگیزه و بی انرژی ام.. مث یه بادکنک سوراخ شده افتادم یه گوشه..

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۶ساعت 17:19 نويسنده ریحان |

.

سطح انرژی م در پایین ترین سطح ممکنه

اونقدر کار روی سرم ریخته ولی دریغ از ذره ای حس و حال

دندونپزشکی . آرایشگاه. اهدا کتاب . باقیمانده کارهای خونه..

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۶ساعت 13:42 نويسنده ریحان |

.

غمگینم؛ چون دخترجونم از چهارشنبه تب داره و از شنبه‌ درگیر آفت و‌ التهاب لثه و گلو شده😭😭و اینقدر اذیته که از امروز صبح حتی نمی تونه حرف بزنه😔 دوبار رفتیم متخصص کودکان و فعلا هیچ بهبودی حاصل نشده که بدتر هم شده.. روزی هزار بار میگم کاش من اینطوری شده بودم و تو خوب بودی☹️

از صبح فقط یه بيسکوئيت نرم شده تو چایی خورده بود، بعد از دکتر رفتیم خونه مادرشوهر و یه سرم بهش زدیم و الان کنارم خوابه و آرزو می کنم فردا بهتر بشه.. 🙏

.

راضی و خسته ام، امروز با لطف و محبت خانم کمکی حدود ۷۰٪ کارها انجام شد و ۳۰٪ باقیمانده هم وظیفه خودم هست.. و امیدوارم در بهار طبیعت و بهار دلها ( که فردا اولین روزش هست) پاکیزه باشیم 💚

.

امیدوار و خوش بینم، که فردا برای چهارشنبه‌ سوری بریم باغ 🔥🌾

.

نا آرام و مضطربم، برای کار اداری فردا !

.

فردا روز شلوغی خواهد بود، مثل امروز ...

.

.

‌.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۲ساعت 1:0 نويسنده ریحان |

.

افسوس چه را بخوریم‌؟

جوانی؟

‏ما هرگز جوان نبودیم...

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ساعت 21:54 نويسنده ریحان |

.

وقتی تنها یا خسته هستی؛ بهترین کار،

ادامه دادن زندگی با یک "کتاب" است..

-جورج اورول

.

‌.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ساعت 1:14 نويسنده ریحان |

.

این روزا زیاد به آدمهایی فکر می کنم که دور و برم بودن و لاف دوستی و معرفت می زدن..

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۲۰ساعت 1:10 نويسنده ریحان |

.

از مزخرف ترین ترکیبات، ترکیب مریض داری و خونه تکونیه!

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ساعت 23:6 نويسنده ریحان |

.

چشمام از بی خوابی،

قلبم از اندوه،

دارن میسوزن.. !

‌.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ساعت 10:42 نويسنده ریحان |

.

و عشق یعنی کسی که بتوانی نقابِ خندانِ چهره‌ات را برداری و کنارش غم‌هایت را شخم بزنی...

|•رومن گاری•|

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۸ساعت 2:2 نويسنده ریحان |

.

کجا می‌شود نشان گمشدگانی را گرفت که خودخواسته پیدا نمی‌شوند؟

#رضا_زاهد

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۵ساعت 1:32 نويسنده ریحان |

.

نبود

پیدا شد

آشنا شد

دوست شد

مهر شد

گرم شد

عشق شد

یار شد

تار شد

بد شد

رد شد

سرد شد

غم شد

بغض شد

اشک شد

آه شد

دور شد

گم شد

تمام شد!

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۵ساعت 0:54 نويسنده ریحان |

.

ما هیچ تر از هیچ، پیِ هیچ دویدیم؛

جز هیچ، در این هیچ، دگر هیچ ندیدیم!

.

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۵ساعت 0:51 نويسنده ریحان |

.

"ستاره‌ی کوچکی در کلمه ای بگذار
و به آسمانم روانه کن
بسیارتاریکم .. "

منوچهر آتشی

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۲ساعت 1:21 نويسنده ریحان |

.

اینقدر حالم گرفته است که نمی‌دونم دقیقا چی کار کنم

تا صبح خیلی فاصله داریم

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۱ساعت 23:29 نويسنده ریحان |

.

صبحِ زود با مژده‌ی برف از جانب یار بیدار شدم، باورش برام سخت بود.. تا ۲ که بیدار بودم خبری از برف نبود، فقط سرشب باران آمده بود ..

ممنونم ازت بی نهایت.. ممنونم که این سپیدی را از ما دریغ نکردی🙏❄️🩵

.

کی فکرش را می کرد میونه‌ی اسفند چنان برفی بیاد که یخ و یخبندان بشه؟ همه‌ی غیرممکن ها با تو ممکنه پروردگار توانای من🌱

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۰ساعت 8:53 نويسنده ریحان |

.

شب خوبی بود.. مهمون داشتم..مرجان و مامان و مامان بزرگش.. زهرا خانم و دو تا بچه ها، خواهر و مامان...شام مرغ و قارچ درست کردم .. با میوه و کیک و چای و تخمه و بادام و کشمش پذیرایی کردم.. وقت‌هایی که مهمون دارم حس و حالم خیلی خوبه :)

.

خواهر خیلی بهم کمک کرد.. خواهر داشتن نعمت بزرگیه.. و یه خبر خوب اینکه خواهرجان دیروز قرارداد اجاره یه مغازه رو بست.. امیدوارم پربرکت باشه براش 🙏

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۱۰ساعت 0:52 نويسنده ریحان |

.

ممنونم ازت که هربار میام پشت پنجره، دانه های برف را می بينم که باسرعت دارن میان روی زمین :)

.

.

+ تاريخ ۱۴۰۲/۱۲/۰۷ساعت 21:56 نويسنده ریحان |