شکلات تلخ

هرچی دلم بخواد میذارم.... :)

شکلات تلخ

هرچی دلم بخواد میذارم.... :)

داستانی جالب از نادر شاه افشار

نوشته اند از زمانی که نادرشاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته درراه کودکی را دیدکه به مکتب میرفت از او پرسید....

اهه فکرکردی همشو اینجا میگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برو ادامه مطلب

نوشته اند از زمانی که نادرشاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته درراه کودکی را دیدکه به مکتب میرفت از او پرسید:پسرجان چه میخانی؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت قران    -ازکجای قران؟

-انا فتحنا...          نادر ازپاسخ اوبسیار خرسند شد وازشنیدن ایه غتح فال پیروزی زد

سپس یه سکه زر به پسر داد اما پسرک قبول نکرد نادر گفت چرا نمیگیری؟

گفت مادرم مرا میزندمیگوید تو این پول را دزدیده ای

نادر گفت به او بگو نادر داده است  پسر گفت:مادرم باور نمیکنداو میگوید نادر مردی سخاوتمند است او اگربه تو پول میداد یک سکه نمیداد زیاد میداد

حرف او بر دل نادر نشست یک مشت پول زر در دامن او ریخت

از قضا چنانچه مشهور تاریخ است در ان سفر بر حریف خویش محمدشاه گرگانی پیروز شد

.

.

.

بااینکه از ت ا ر ی خ بییییییزارم اما به نظرم جالب بود

نظر بذارینااااا

نظرات 2 + ارسال نظر
mounes دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 04:11 ب.ظ

خیلی زیبا بود.موفق باشی عزیزم

مرسی عگشم
دوست خودمییییییی
راستی نتونستم گیربیارم پروکسی فایرومیگم

joonshima! دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:57 ب.ظ http://sunlightsun.mihanblog.com

سلام مریم جون خوبی؟مقسی خیلی قشنگ بود!بابای!

خواهش میکنم عزیزمی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد