شکلات تلخ

هرچی دلم بخواد میذارم.... :)

شکلات تلخ

هرچی دلم بخواد میذارم.... :)

مداد==+== رنگی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!

همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...

به جز مداد سفید...

هیچ کسی به او کار نمی داد...

همه می گفتند:تو به هیچ دردی نمی خوری...

یک شب که مداد رنگی ها...

توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...

مداد سفید تا صبح کار کرد...

ماه کشید...

مهتاب کشید...

و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...

صبح توی جعبه ی مداد رنگی...

جای خالی او...

با هیچ رنگی پر نشد..


------؟----- قشنگه بخونشون عبرت بگیری------؟------

برای پخته شدن کافیه که موقع عصبانیت از کوره درنری



به سرنوشت بگویید....اسباب بازیهایت بی جان نیستن....ادمن....میشکنند....کمی ارامتر!


هرسلام سراغاز یک خداحافظیه

every greeting is a painful beginning of good bye


کلیدهابه همان راحتی که دررو باز میکنن قفل هم میکنن

the keys lock the doors as easy as they open them


اگه ببازم لبخندمیزنم تا حریفم به پیروزیش شک کنه

if i lose i will smile so that my rival doubts his victory


وقتی میگم انتقاد پذیرم همه سعی میکنن تابهم ثابت کنن ظرفیتشو ندارم

when i say i take criticim every body tries to prove me i dont have the capacity


شک هامو باور نمیکنم وهیچوقت به باور هام شک نمیکنم

i dont believe my doubts and never doubt my beliefs

علم بهتره یا ثروت؟؟؟؟؟؟؟؟؟

معلم شاگرد را صدازد تاانشایش راکه درباره علم بهتراست یا ثروت بخواند

پسرباصدایی لرزان گفت : ننوشتیم آقا

پس از تنبیه شدن باخط کش چوبی در گوشه کلاس ایستاد ودرحالی که دست های قرمزوبادکرده اش را به هم میمالید زیر لب گفت

آری... ثروت بهتر است چون میتوانستم دفتری بخرم وبنویسم


ادامه مطلب ...

یار باراااااااااااان...

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه 

خانه ام کو خانه ات کو ان دل دیوانه ات کو 

روز های کودکی کو فصل خوب سادگی کو 

یادت اید روز باران گردش ان روز دیرین 

پس چه شد دیگر کجا رفت خاطرات خوب و رنگین 

در پس ان کوه بن بست در دل تو ارزو هست 

کودک خوشحال دیروز غرق در غم های امروز 

یاد باران رفته از یاد ارزوهام رفته بر باد 

باز باران باز باران میخورد بر با خانه  

بی ترانه بی بهانه شایدم گم کرده خانه 

.......................................................

نظر فراموش نشهههههههههههههههه 

......................................................

دوستون دارم خیلی زیاااااااد

داستانی جالب از نادر شاه افشار

نوشته اند از زمانی که نادرشاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته درراه کودکی را دیدکه به مکتب میرفت از او پرسید....

اهه فکرکردی همشو اینجا میگم؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برو ادامه مطلب

ادامه مطلب ...